چشم کال...
..دلم...
دونه های برف از آسمون
فقط برای دیدن چشمات پایین میان
اما پاشون رو که پایین میذارن
فدای مهربونیات میشن
به کی دلخوش میشه کرد؟ وقتی دوستت دشمنه!
وقتی که تنها کس تو! فکر نارو زدنه...
به کی دلخوش میشه کرد؟ وقتی تنها باورت
تو یه لحظه میره و... دل از عشقت میکنه
توی این دنیایی که اثری نیست از یه مرد!
روی این رفاقتا نمیشه حسابی کرد...
شکسته ام ولی.. نشسته ای به پای من!
متاسفم دلم از این حال و هوای من...
متاسفم همش از این احساس دلهره..
متاسفم دلم اگه خیلی دلت پره...
متاسفم دلم هیشکی دلواپست نشد!
متاسفم اگه هیشکی عاشقت نشد...
متاسفم اگه همیشه از تو دورم و...
متاسفم دلم از این بختای کورم و ...
شکستمت ولی... نه دم نمیزنی!
حرفی از اشتباه من نمیزنی...
چه بی رمق شدی! از پا افتاده ای...
شکستمت دلم... آخه چقدر تو ساده ای!!!
بعضی حرفا رو نمیشه زد و من...
از همین حرفا یه عمره که پرم...
آخه کی از حال کی با خبره...
من یه عمره از خودم حرف میخورم...
زیر خاکستر من طوفانه...
معنی سکوت من سکوت نیست...
وقتی که از چشم تو افتادم...
دیگه هیچ افتادنی سقوط نیست...
تو بی نهایت شب وقتی نگات میخندید
چشمهای خیره من اندوهتو نمیدید
چرا غریبه بودم با غربت نگاهت
تصویرمو ندیدم تو چشم بیگناهت
کاشکی برای قلبت یه آسمون میساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمیشناختم
آیینه گریه میکرد وقتی تو رو شکستم
ستاره پشت در بود وقتی درا رو بستم
چی میخوای بدونی از من!!
بد و خوبه روزگارم
قصه گم شدنم رو
همه آدما میدونن
نور اگه کمه ولی هست
وقتی باشی زندگی هست
قول بده طاقت بیاری
این نه افسانه نه قصه است
بی دلیل!!!
آقـــﺎ ﻣــــﻦ ﻻﺷﯽ , ﻣﻦ ﺍﺻــــﻼ ﻣـــﺘـــﻼﺷـــﯽ !!! ﺍﻣــــﺎ ﻗــﺴـــﻤـــﺖ ﺟـــﺎﻟـــﺒـــﺶ ﺍﯾـــﻨـــﻪ ﮐـــﻪ ﺍﯾـــﻦ ﺯﻧـــﺪﮔـــﯿـــﻪ ﻣَﻨـــﻪ !!! ﺗـــﻮ ﮐــُﺠﺎﺷﯽ؟؟؟ تو که پارسال ناشی ، امسال لاشی، . خاکی باشی عرشی، لاشی باشی فرشی جونم... بعضی ها میتونند خودشون رو گاو فرض کنند! اما نمیتونند دل ما رو طویله حساب کنند...! ﮔﻔﺘﯽ " دوستت ﺩﺍﺭﻡ ! ﻣﻦ ﻋﻄﺴﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺒﺨﺶ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺰﺧﺮﻓﺎﺕ ﺁﻟﺮﮊﯼ ﺩﺍﺭﻡ... "تو" را من "تو" كردم وگرنه " او" هم برايت زياد بود پس اينقد شما شما نكن ... به بعضیا باید گفت : بابا اینقدر خودتو نگیر... "ماست میشی" بـــــعضـــــى وقـــــتـــــا... بـــــه گذشـــــته كه نگاه میكنـــــى و یه رابطه ى خـــــاص رو مرور میكنى، تنـــــها ســـــوالى كه تو ذهـــــنت میـــــاد ایـــــنه كـــــه.. "مگـــــه ممكـــــنه مــن انـــــقدر احـــــمـــــق بـــــوده باشـــــم ؟"
امروز داشتم این موزیک رو زمزمه میکردم... خیلی دوسش دارم... بهم احساس قشنگی میده
حیفم اومد نذارمش اینجا...
^__^
باز دوباره با نگاهت...این دل من زیر و رو شد...
باز سر کلاس قلبم...درس عاشقی شروع شد...
دل دوباره زیر و رو شد...
با تمام سادگی تو...حرفتو داری میگی تو...
میگی عاشقت میمونم... میگم عشق آخری تو...
حرفتو داری میگی تو...
میدونی! حالم این روزا بدتر از همه ست...
آخه هر کی رسید دل ساده من رو شکست...
قول بده که تو از پیشم نری...
واسه من دیگه عاشقی جاده یکطرفه ست...
میمیرم بری... آخرین دفعه ست...
پرواز تو قفس شدم... بی نفس شدم...
دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم...
راستشو بگو این یه بازیه...
نکنه همه حرفای تو مثل حرف همه صحنه سازیه...
این یه بازیه...
مخاطب خاص...
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺸﯽ، ﺑﯽ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺮﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ! ﭼﯽ ﺭﻭ ﻭﺍﻟﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ! ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﭘﯿﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ!ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺑﻪ ﭼﯽ ﻓﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ! ﺷﺎﺩﻩ؟ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ؟ ﺧﻮﺑﻪ؟ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﺵ ﻏﺼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯾﺎﺵ ﺷﺎﺩ ﻣﯿﺸﯽ...ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺁﻥ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﯿﺎﺩ...ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻨﺶ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﯽ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﯾﻪ ﭘﯿﺎﻡ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮ ﺑﭙﺮﺳﯽ!ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﻭنیه ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺎﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻟﯿﻨﮑﻬﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻻﯾﮏ ﺯﺩﻩ ﯾﺎ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽﺗﻤﻮﻡ ﺻﻔﺤﺎﺕ ﮐﺎﻣﻨﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﻋﻘﺐ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﭼﮏ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ! ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼﯽ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ! ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﭘﯿﺶ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ!ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺍﻭﻧﻢ ﻻﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﯽ...ﺷﺎﯾﺪﻡ ﻧﻪ! ﻻﯾﮏ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ! ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺪﻡ! ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺷﮏ ﻧﮑﻨﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ! ﻓﮏ ﻧﮑﻨﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻢ! ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺶ! ﺑﺬﺍﺭ ﻓﮏ ﮐﻨﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﺮﺩﻡ! ﺑﺬﺍﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﻪ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﻟﺨﻮﺷﻢ! ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ! ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﭘﺲ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺑﻢ! ﺑﺠﺎﯼ ﻻﯾﮏ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﺎﺻﻪﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﺹ ﮐﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﯼﺣﺘﯽ ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﻼﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮ، ﺍﻵﻧﺸﻮ ﻭ ﺣﺎﻟﺸﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﺰﯼﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺭﻓﺘﻨﺸﻢ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺟﻠﻮﺷﻮ ﻧﮕﯿﺮﯼﺷـــــــــــــــــــــــــﺎﯾﺪﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺸﻪ
__________ نوشته شده در چهارشنبه 92/11/16
...اربعین حسینی...
دنیا تیره و تار شد
و شهر سیاه پوش ؛
میدانی ؛ آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند ...
چهل روز، نه ؛ چهل شب از آن واقعه گذشت.
اربعین حسینی تسلیت باد
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
شعر: افشین ید الهی
نمیدانم گناه چشمهای توست
یا عیب چشمهای من؟؟؟
اینکه بعد از تو همه از چشمم افتاده اند !!!
همه جا هستی...
در نوشته هایم... در خیالم... در دنیایم...
تنها جایی که باید باشی و ندارمت...
کنارم است!!!
دلتنگ شده ام...
نمیدانم برای توست...
یا برای دیروز هایی که با تو سر کردم...
بفهم لعنتی!
دارد ناز تو را می کشد
پسری که از غرور خورشید هم به گرد پایش نمی رسد!!!
قول بده حداقل
او را مثل من دوست نداشته باشی...
حلالت میکنم...
حلالت میکنم اما هنوزم از تو دلگیرم
تو میخندی و من آروم تو دست گریه میمیرم
حلالت میکنم اما نباید از خودم رد شم
تو گم میشی و من اینجا تو رو با گریه میبخشم
تقاص آرزوهامو کجای قصه پس دادی
که از اوج پریدن ها به خاک گریه افتادی
کجای جاده پرواز چراغ راه و گم کردم
که باید این همه تنها بسوی خونه برگردم
حلالت میکنم اما به دیروز تو زنجیرم
تو رو گم میکنم وقتی تو دست گریه میمیرم
حلالت میکنم اما نمیتونم که برگردم
تمومه آرزوهام و تو دنیای تو گم کردم
هنوزم غمی از بارون تو عمق تلخ چشمامه
غمی هم قد رویاهام تو قلب سرد دنیامه
من از روزایی میترسم که پشت مرز تقدیرم
از اینکه حتی فرداها تو دستای تو میمیرم...
__________ نوشته شده در دوشنبه 92/10/02
...یلدا...
یلدا مبارک.....
یلدا ... شبی به وسعت یک عمر عاشقی ست
یلدای من که بی تو کفایت نمی کند
این جوجه های آخر پاییز ... مرده اند
نه !!! گربه ام به من که خیانت نمی کند ؟!!!
آدم شدم ! اگرچه تو حوا نمی شوی
جام مرا شکستی و لیلی نمیشوی
بیهوده بود زندگی و شعر و شاعری
قسمت نبود قسمت این "زندگی" شوی
همراه با تمام بلاهای روزگار
ای ابر با تمام توان بر سرم ببار
عاشق کشی برای شما امر ساده ایست
حالا بیا به دشت دلم خنجری بکار
حتی شده برای تنوع عزیز من !
در کوچه باغ غم زده ی من قدم گذار
عاشق نمی شوی که بدانی چه می کشم
من سال هاست مرده ام از درد انتظار
می خواستیم مثل دو تا مرغ عشق حیف !
می خواستیم مثل دو آهوی بی قرار ...
بانو ببخش ! گریه امانم نمی دهد ...
صیاد را به چشم و دو ابروی تو چه کار ؟
گیسو رها مکن که دل شهر می رود
یک شهر می رود به تماشای آبشار
وقتی دلت گرفت بیا پیش من عزیز !
سمت همان محله ی مان سمت این دیار
این فصل عشق، گرچه خزانش رسیده است
یادش به خیر فصل گل و بلبل و بهار
*****
دیگر رمق نمانده به این حال زار من
دارد تمام می شود انگار، کار من
گوشت که هیچ وقت بدهکار من نبود
بیچاره فک و حلق و دل بیـقرار من
از روزگارتان که درآمد فرشته و ...
از روزگار من که درآمد دمار من
دارد تمام زندگی ام توی یک حراج ...
دارد به پیش چشم تو دار و ندار من ...
با دیدن دو چشم تو شاعر شدم ببین !
حتی نرفته است به مکتب نگار من
يک اعتراف ! اينكه دلم مدتی، ببخش !
طفـلک خجالتی ست دل بی بخار من !
ناممکن است صید دل دیگری شوی
ثبت است بر جریده ی عالم شکار من
امشب بیا و مختصری دور من بگرد
زیباتری و ماه تری در مدار من...
*****
کوچه پس کوچه های این شهر
کوچه پس کوچه های یک دردند
کمرم پشت هر خبر خم شد
قاصدک ها کلافه ام کردند
با که گویم ؟ کسی نمی فهمد
عشق من در نگاه او گم شد
آن نگاه محبت آمیزش ...
رفت و دیگر نصیب مردم شد
سهم من از تمام این دنیا
کوله باری پر از غم و غم بود
سهم من گریه های تلخی که ...
وسط ِ خنده های عالم بود
هیچ چیزی شبیه این یک جام
عمق یک درد را نمی فهمد
زندگی ، سهم من نبوده و نیست
زندگی ، مرد را نمی فهمد
" گفته بودم که دوستت دارم
گفته بودی که دوستم داری "
زندگی ؟ مثل باجه ی تلفن ...
پای این حرف های دوزاری
با توام روزگار ... می شنوی ؟؟؟
روزهایم پر از غم و سختی ست
توی تقویم های هر سالم.....
سیصد و شصت بد بختی ست
دیگر این شهر جای ماندن نیست
فکر پرواز توی سر دارم
دشمنانم که در کمین اند و ...
دوستانی غریبه تر دارم
گرچه می خواستم تو را ... اما
ماه من ! مال من نخواهد شد !
زندگی سهم من نبوده و نیست
زندگی سهم من نخواهد شد
با دل ِ من اگرچه بد کردی
زنده ام با امید دیدارت !
ما که رفتیم تا تو خوش باشی
نازنینم ! خدا نگهدارت !
*****
در لابلای گیسوان لایزالی ات
گم می شوم دوباره در آشفته حالی ات
بانو ! بخند تا به عشقت مبتلا شوم
من دلخوشم به خنده های احتمالی ات
از روزهای رفته ات حتی بدون من...
با من سخن بگو به لهجه ی اصفهانی ات
این چندمین شب است تو را پرسه می زنم؟
این چندمین شب است که من در حوالی ات ...؟
حالا دلم پر است از این "حال" ناگزیر
بانو ! دلم گرفت از این جای خالی ات
گفتی که مرد آرزوهایت سوار بر ...
حالا کجاست شاهزاده ی خیالی ات؟؟؟
از عشق جز گناه چیزی عایدم نشد ...
نفرین به چشم تو و ابروی هلالی ات
بعد از تو قاتل تمام شعرها شدم ...
دیگر امید نیست به من لاابالی ات
__________ نوشته شده در پنج شنبه 92/09/28
...بانو...
آرام درکنار غمت آرمیده ام
بانو ! تو را برای خودم برگزیده ام
صدها قمر به دور و برم حلقه می زنند...
حتی شبیه ماه شما را ندیده ام
با دقتی زیاد تو را توی دفترم
گیسو بلند، رنگ حنایی کشیده ام
تا دست هیچ کس نرسد به حریم تان
من گرگ های شهر شما را دریده ام
با این که گفته اند به پایت نمی رسم
اما تمام ثانیه ها را دویده ام
انگار بی خیال نفس های من شدی...
این از زبان مردم شهرت شنیده ام
آنقدر خسته ام، به خدا خسته ام عـزیز !
حس میکنم به آخر دنیا رسیده ام
امشب به یاد بود غمت الکلی به دست...
نقش تو با تمام وجودم کشیده ام...
*****
وقتی که از جمع شما کم می شوم بانو
دیوانه ای در شعرهایم می شوم بانو
از تو چه پنهان روزها حال خوشی دارم
شب ها اگر چه غرق ماتم می شوم بانو
من با خیال زلف هایت عالمی دارم
دارم به گیسوی تو محرم می شوم بانو
ترکیب خورشید و غروب و ... من تماشایی ست
وقتی که من دریایی از غم می شوم بانو
این جام هم حتی نشد تلقین لبهایت
آتش که می گیرد، جهنم می شوم بانو
من از بهشت چشم تو افتاده ام ... اما
یک روز می بینی که آدم می شوم بانو
وقتی سراغی از دل تنگم نمی گیری ...
دیوانه ای در شعرهایم می شوم بانو
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره
دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم
آهو ندیده ای و به هر حال ... بگذریم
یک شهر عاشقت شده ، بانو چه کرده ای ؟
مردم برای چشم تو جنجال ... بگذریم
دلتنگ آسمان تو هستم مرا ببخش !
شاهینم و شکسته پر و بال ... بگذریم
جز سرپناه عشق تو جایی ندارم و ...
می ترسم اینکه قلب تو اشغال ... بگذریم
ای گل ! خیال وصل تو در خواب هم نشد
ریحانی و ... به بوی تو از حال ... بگذریم
" ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم "
من دلخوشم به خواجه و این فال ... بگذریم
از خود بگویم؟ از تو چه پنهان که مدتی ست
این شاعر شکسته ی بدحال ... بگذریم
می خواستم که عقده ی دل وا کنم ، ولی
امشب به احترام غمت لال ... بگذریم
این وعده های پوچ به جایی نمی رسند
امسال هم مطابق هر سال ... بگذریم
*****
دیگر دلم به زلف تو عادت نمی کند
با چشم تو هوای رفاقت نمی کند
در من اگرچه حادثه ها پیر می شوند
گل بوته ام به لاله حسادت نمی کند
آتش به جان و هرچه که در من کشیده ای
دیوانه من! که از تو شکایت نمی کند
عاشق شدن به چشم تو حتی جسارت است...
بیچاره آن کسی که جسارت نمی کند!
یلدا ... شبی به وسعت یک عمر عاشقی ست
یلدای من که بی تو کفایت نمی کند
این جوجه های آخر پاییز مرده اند
نه! گربه ام به من که خیانت نمی کند ؟!!!
چند سالیست که مرا تحمل می کنید ...
این بار آمده ام تا زحمت را کم کنم ...
میخواهم مدتی به دور از این دنیا زندگی کنم ...
این پست شاید تمام حرفهای دلم باشد ...
حرف هایی که شاید در قالب شعر نتوان گفت ...
در نهایت قصه ی ما هم به سر رسید ...اما ...
میروم ... شاید روزی برگشتم ....
و شاید هم ... نه !
__________ نوشته شده درشنبه 92/09/23
...قایم باشک...
هـمه چیـز از آن بـازی بچــگـانه شـروع شد
دیرگاهیست نمی آیی؟ نمی دانم
شاید دگر غزل نمی خواهی
در آن بازی کودکانه ... در آن آغاز بی وفایی
باختم بازی را به تو ... قبول ...!
امـــا چرا نمی آیی؟؟؟
من چشم گذاشتم و تو پنهان شدی از مقابل چشمانم
از آن به بعد برنده ی بازی تو بوده ای ...
خوب می دانم...
اینک دگر غزلهایم قافیه ندارند و در کلام میمانم...
بازی تمام شد و تو بازی را چه جدی گرفته ای ... شاید
شاید دگر نمی آیی ...
شاید هم نمی خواهی ... شاید ...
همیشه خرمایت بر نخیل بود و
دست من کوتاه ...
به چه می خندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی ؟
به چه چیز ؟ به شکست دل من ؟ یا به پیروزی خویش ؟
به چه می خندی تو ؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟
به چه می خندی تو ؟
به دل ساده ی من که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟
یا به انبوه غزل ها که صمیمانه نثارت کردم ؟
خنده دار است ... بخند...!!!
از وقتی رفتی کـوچه دائما سراغت را از من میگرفت ...
مانده بودم چه بگویم ...
گفتم رفته ای ســفــر ...
کـوچه سالها منتظرت ماند ...
اما تـو ... نیامدی ... نیامدی ...
حالا اثری از کوچه نیست ...
کوچه حالا خـیابان شده است ...
دلم برای کوچه میسوزد که هیچوقت عمق سفرت را ندانست
به هر حال ... حالا نیا ...
اکنون دانه های کوچک برف روی سرم خودنمایی میکنند
از این پس ، با یاد کـوچه زندگی میکنم ...
برای نوشتن بی وفایی هایت غزل کم است ...
شاید اینبار قصیده ای در پیش است ...
اینبار آمده ام تا سکوتم را بشکنم ...
از ظلمی که به من روا داشته ای ...
از حرف های عجیبت، از نگاه های غریبت ...
از بی تفاوتی هایت، از بودنهایت با دیگری ...
این بار آمده ام تا بغض این مدت را بشکنم و بگویم ...
بی تو هم می توانم آری، از این پس ...
بی تو فکر میکنم، بی تو به خیابان می روم ...
بی تو زیر باران قدم می زنم ...
بی تو غزل می سازم و بی تو زندگی می کنم ...
می خواهم غم هایم را با تو قسمت کنم ...
دو تا من هیچی تو، من همیشه خسیس بوده ام ...
می خواهم این بار کوله بار زندگی را تنها به دوش بکشم ...
این بار از تو یک چیز بیشتر نمی خواهم ...
از این پس خواب هایم را پریشان مکن هرگز ...
آن بازی قایم باشک یادت هست ؟
این بار انگیزه ای برای پیدا کردنت ندارم ...
این بار آمده ام تا بگویم
خداحافظ ...
می خواهم دیگر به تو فکر نکنم!
به دریا بیاندیشم، به کوه، جاده های کویری،
به زمین های کشاورزی
اینها بهانه ی خوبی است ...
اینها بهانه ی خوبی است
تا خودم را به زندگی کردن تحمیل کنم
سرم را آنقدر پایین بیاندازم تا هیچ گربه ای شاخم نزند!!!
__________ نوشته شده در یکشنبه 92/09/10
...گل من...
چشم هایت دو گرگ معصومند ...
که قرارست مهربان باشند!
چند وقتی ست در خواب هایم
حتی در بیداری دختری را می بینم
که بدجور شبیه توست و مردی که اصلاً به تو نمی آید
می ترسم! کابوس های من همیشه زود تعبیر می شوند...!
برّه ام را...
همان که عاشقش بودم...
دیدمش در کنار گرگ بازی کرد...
حـــالا که با دیگری رفته اے
دلـــم براے تــو بیـــشتر از خودم مـــےســوزد
فـــکر مــےکـنی کســـے
به انـــدازه ے مـــن دوســـتت خواهـــد داشـــت ؟؟؟
چند وقتی ست که دیگر خواب گرگ ها را نمی بینم
نه اینکه گرگی نباشد، نه!
بره ای نیست...
شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید!
نه کسی شما را اهلی کرده، نه شما کسی را
گل من به تنهایی از همه شما سر است
چون فقط اوست که آبش داده ام
چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام
چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام
چون فقط اوست که پای گله گزاری ها و خودنمایی ها
و حتی گاهی پای بغض کردن ها و
هیچی نگفتن هاش نشسته ام
چون او گل من است...
" شازده کوچولو "
__________ نوشته شده ذر شنبه 92/09/09
...به یادش...
تقدیم به او ♥♥♥
آری گلم، دلم … حرمت نگهدارکه این اشکها
خونبهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود و همیشه گریه میکرد
بی مجال اندیشه به بغضهای خود
تا کی مرا گریه کند؟ تا کی؟
و به کدام مرام بمیرد!
آری گلم، دلم … ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن...…
حسین پناهی
ای خدایی که هوای یک گنجشک را داری
هوای مرا هم داشته باش
ﺧـــــــﺪﺍﯾﺎ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ! ﺣﺮﻓﻬﺎﯾــﻢ !
ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺷﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
اما تو به حساب درد و دل بگذار
و نگذار این رشته پاره شود ….
گاه یک سنجاقک به تو دل میبندد...
و تو هر روز سحر مینشینی لب حوض...
تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها...
روی موهای سرت بنشیند...
یا که از قطره آب کف دستت بخورد...
گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است...
عمر سنجاقک ها فقط 24 ساعته!!!!!!
گاهـــــــــــی وقتــــــا بایــــــــــد روی یـــــــــــــک
تکـــــــــــــــه کـــــــــــــــــــاغذ بنویســــــــــــــی
* تعطــــــــــــــیل اســــــــــــــــــت *
و بچسبـــــانی پشـــت شیــــشه ی افکــــارت
باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی و در دلـت بخنــدی
به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند