بـــــی دلـــــــیـــــل

پشـت نقــاب سنگـی من دلـی خفتــه...   کودکـانـه با غمــزه ی دلبـــری آشفتــه

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | رمان های عاشقانه

درد و دل...

با خلق این زمانه سلامی و والسلام

که اگر بگویی غلامتم، به غلامی فروشنت...

قشنگ ترین تعریفی که از تعهد خوندم این بود که اگه یه نفر رو قلباً و با تمام وجود دوست داشته باشی، تعهد آسون ترین چیزیه که می تونی داشته باشی، چون هیچکس جز اون به چشمت نمیاد و هیچکس نمی تونه به اندازه ی اون زیبا و کامل باشه...

بیمار غمم

عین دوایی تو مرا...

ازش پرسیدم: این زخما کی خوب میشن؟ گفت: نخواه که خوب بشن، بخواه که همراهت بشن. گفتم: یعنی تا ابد باید به تن بکشم این زخمارو؟ گفت: این زخما یه مرز هستن، مرز بین چیزی که بودی و چیزی که شدی. این مرز و باید همیشه حفظ کنی از این به بعد توی زندگیت، توی انتخاب‌هایی که خواهی داشت، توی رابطه ات با آدم‌ها. به مرور می‌بینی این زخم‌ها برات قابل درک میشن آنقدر که دیگه دردت نمیاد؛ اینجاست که دیگه میشن برات یه جای زخم، نه خود زخم... میشن یادگاری... میشن تجربه توی پیچ و خمای زندگیت... وقتی بهشون نگاه میکنی درسات رو یادت میارن و کمکت میکنن که قدم بعدیت رو محکم‌تر و سنجیده‌تر برداری. این زخمارو دوست داشته باش، اونا تورو بزرگتر کردن...

چه وسیع است سخن

و چه تنگ است جهان...

باور کنید من چیز زیادی از دنیا نمی‌خواستم. می‌خواستم آرام و ایمن زندگی کنم، گاهی خوشحال باشم، عشقی کوچک و عمیق برای خودم داشته‌ باشم. نه از این عشق‌های اشتراکی، نه!! گاهی طوری بخندم که خستگیم در برود، و کسی جایی منتظرم باشد. می‌خواستم یک آدم معمولی باشم. کمتر درد بکشم و بیشتر مست و ایمن باشم. می‌خواستم دوست بدارم و دوست داشته‌ شوم و آدم‌ها از هر سلامی دائم مأیوس و پشیمانم نکنند. می‌خواستم بچه‌ای باشم که در ساحل قلعه شنی می‌سازد، و عین خیالش هم نیست که موج از راه می‌رسد. حالا ببین، تکه چوب پوسیده‌ای شده‌ام، سرگردان روی موج‌ها، بی لنگر و بی مقصد...

تو هیچ مسیری یک طرفه تلاش نکنید

احمق به نظر میرسید...

اجازه بده کمی خودم را معنا کنم! من یک تماس بی پاسخم، یک پیام که دریافت کننده بدون اینکه بخواند حذفش کرده است، یک نخ سیگار که اشتباهی از سمت فیلتر روشن شده، یک پنجره که آن سویش دیوار کشیده اند، یک کارت عابر بانک گم شده که صاحبش مسدودش کرده، یک تقویم آکبند سلفن کشیده شده برای دو سال پیش، یک فیلم در حال پخش برای بیننده ای که خوابش برده، یک آینه ته انبار رو به دیوار، من انگار اشتباهی بوده ام، یک نیمه تمام، یک جا مانده، یک به ثمر نرسیده، یک جمله‌ی ختم شده به سه نقطه...

​​​​​پ.ن: الان در تنها ترین حالت ممکن بسر میبرم هیچ دوست و رفیقی ندارم، همرو حذف کردم...

بزرگسالی شاید از همینجا شروع شود

پنهان کردن اندوه...

من را از تو جدا نكردند. من تو را كم آوردم، من خودم را كم آوردم كه تركت كردم. من ظالمانه تيغ را برداشتم وُ بر آن چه از من به تو چسبيده بود خط انداختم. هرچه از من مانده كه دیگر مُرده است و هرچه كه با خود مى بَرم دیگر به كار نمى آيد. دور مى شوم تا بلكه باز جان بگيرم. تا شايد پوست بيندازم. سخت تر شوم، بى احساس تر، ناكارآمدتر. اما شبيهِ آن شوم كه قبل رسيدن به تو بودم...

باید فکر کنم

به خودم

به کیفیت زندگیم‌

باید یه راهی پیدا کنم

باید به خود خودم فکر کنم

به خود تنهام!

اصلا یه هایلایت تعریف کنم به اسم لذت

فارغ از آدمها...

آدمی به مرور آرام می‌گیرد بزرگ میشود

بالغ میشود و پای اشتباهاتش می‌ایستد

‏گذشته‌اش را قبول می‌کند

نادیده‌اش نمی‌گیرد...

وقتی همش ناراحتت کرد، بهت دروغ گفت و خیانت کرد، وقتی مجبوری بری! با ناراحتی ازش جدا نشو حتی اگر اون ترش کرد! تو فرصتی رو که توی آخرین لحظه داری مهربون باش، بخند و دست از خاطره ساختن بر ندار! بزن زیر دماغش بگو آهای پشتم نری بگی بد بودا! گریه نکن، بخند و بازوش رو نیشگون بگیر. بهش نگو دوس ندارم حرفایی که به من زدی به یکی دیگه بزنی! نگو اگر زدی باید پای حرفات وایسی. نصیحت نکن، نفرین نکن، فقط لحظهء آخر بازم از ته قلبت دوسش داشته باش انگاری قراره بمیره! وقتی جدا شدی بزن زیر گریه... یه هفته، یه ماه، یه سال، همچین که خالی شدی یه شب یه جایی یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار یه چاله بکن و خاطره‌هاتو بریز داخلش و روش خاک بریز یه شاخه گل بذار سر قبرش و بشین یه فاتحه‌ام بخون برای روزای خوبتون. آخرین تصویر تو ازش میشه یه خاکسپاری مجلل و روزی که مرد؛ ولی آخرین تصویر اون از تو میشه یه آدم مهربون تکرار نشدنی! اون هر بار که یاد تو میوفته می‌میره. فکر کنم این انتقام منصفانه‌ای باشه...

جهنم همان زندگیِ اجباری

با احمق های اطراف است...

چرا میگید کسی که دوسِت داره با خوب و بدت میسازه؟ چرا کسی باید با دروغ و خیانت بسازه؟چرا باید با کم محلی و بی‌احترامی بسازی؟ آدما حق انتخاب دارن، حق دارن با کسی که بهشون آرامش میده زندگی کنن... چرا با این جمله دروغ میخوایید سَم وجودتونو به کسی تحمیل کنید؟!

تنها شدن و جا ماندن ترسناک است

امّا وقتی قرار به تنهایی شد

شانه خالی نکنید و خودتان را نبازید

یادش را همیشه در قلب‌ِتان داشتن

بسیار زیباتر از نصفه و نیمه داشتنِ اوست

محکم باشید

مهربان بمانید و ببخشید و رها کنید

برای هیچِ همیشه هیچ نجنگید

و خداحافظی در اوج را

با تکراری شدن معاوضه نکنید...

برای سلام کردن به آرامش

با خیلی‌ها باید خداحافظی کرد...

خسته ام دکتر! از این همه دروغی که خودشان هم باور نمی‌کنند، از این همه هشتگ پشت هشتگ، از این همه خبر صد من یک غاز. چه قدر هر صبح زره بپوشم و تنهایی بروم به جنگ لشگر غم و هر عصر، خُرد و خاک‌شیر برگردم به اتاقم؟! چه قدر خودم را بزنم به بیخیالی و جلوی آینه، تمرین لبخند و تنفس و انرژی مثبت بکنم؟ چه قدر قرص بخورم؟ چه قدر امیدوار بشوم و چوب لای چرخ امیدم بگذارند؟ خسته ام. یادت هست علی سنتوری توی آهنگش می‌گفت:« دلزده از خیلیا، خیلی دلم گرفته از خیلیا؟!» من همان هستم که دلم گرفته از دوست، همسایه، خانواده، جامعه، از این همه آدم... آقای دکتر، چرا دیگر این نیز نمی‌گذرد؟! چرا هر چه قدر صبر می‌کنم، پایان شب سیه، سپید نمی‌شود؟ دیروز که گریه می‌کردم، یک بغل نداشتم. دست انداختم دیوار را بغل کردم، سرد، خشن، سفت، بی روح. آقای دکتر، قحطیِ بغل است، تمام آغوش ها خسته، بی انگیزه، سرد، مثل همان دیوار. آقای دکتر، یعنی آخر این همه سوز، بهار می‌آید؟!

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد

مگر یک بار، برای همیشه...

همیشه آدم‌ها را بعد از تمام شدن رابطه میتوان به درستی شناخت. بخش‌هایی را که با نقابِ عشق در مسیر رابطه پنهان میکردند دیگر نمیتوانند پنهان کنند چون دلیلی برای پنهان ماندن‌ پیدا نمیکنند و آرام آرام بعد از جدایی، آن بخش‌ها به صورت‌های متفاوت ظاهر میشوند. یک آزارگر به معنای واقعی بعد از تمام شدنِ رابطه، قساوت قلب و نامهربانی‌اش را نشان میدهد...

گاهی از دور تماشای تو دلخواه‌تر است...

یک‌ روز به خودم اومدم دیدم حال خوبم وابسته شده به چند ورق قرص که از ترس، تمام روزهامو به شکل منظمی سراغشون میرم. زنگ زدم به دکترم گفتم دیگه قرص نمی خوام، من خوب شدم. گفت نمیتونی یکهو قطع اش کنی. گفتم می تونم. الان حس می کنم بهترم. گفت نمیتونی‌ يكدفعه دست از مصرف دارویی كه چند وقته كنترل بدن و اندام و افكارتو توی دستش گرفته برداری. بايد كمش كنی تا بتونی قطعش كنی. هيچ چيزی رو نميشه يکهو قطع كرد. پرسیدم اگه قطعش کنم چی میشه؟ گفت اون باهات رابطشو تموم کرد رفت با یکی دیگه... چی شد؟ رسیدی به همین قرص ها. نمیتونی یکی رو دوست داشته باشی بعد یکدفعه دوستش نداشته باشی. نمیشه یکی همش باشه و بعد یکهو نباشه. شاید اگر به مرور کمرنگ می شد حضورش، دیگه برات مهم نبود اما تو چون یکهو از کنارت رفت، زمین خوردی. در جوابش گفتم اون یکهو نرفت دکتر. از خیلی وقت قبل رفته بود. از چشماش، از حرفاش، از نگاهش معلوم بود. از خنده هاش که زود خشک می شد تو صورتش، از وقتی احساسش کمرنگ شد، از وقتی بهانه برای نبودن می آورد و هر روز سردتر میشد، معلوم بود... هربار بیشتر از قبل رفته بود. فقط من تو خواب خودم بودم و خبر نداشتم. اون یکهو نرفت، من یکهو بیدار شدم، وقتی رفته بود...

هرکه می‌گرداند از ما روی

ممنونیم ما...

برای کفشی که همیشه پایت را میزند، فرقی نمیکند تو راهت را درست رفته باشی، یا اشتباه! هر مسیری را با او همقدم شوی، باز هم دست آخر به تاول پایت میرسی... آدمها به کفش‌ها بی شباهت نیستند. آدمی که همیشه آزارت میدهد، هیچ وقت نخواهد فهمید، تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم شوی...

صبور بودن ما بی نتیجه خواهد ماند

تو با گذشت زمان، باوفا نخواهی شد...

و تو يک روز میفهمى

بعد از من هر كه پرسيد عشق چيست؟

به دورها خيره مى شوى و با اشك خواهى گفت

عشق به دوست داشتنم مشغول بود

و من نديدمش

مشغول دیگری...

آنقدر نديدمش كه صداى سال‌هاى دلتنگيم شد...

تكليف ما كاملاً روشنه

ما همه بلا تکلیفیم...

سادگیم را

یکرنگی ام را

به پای حماقتم نگذار

انتخاب کرده ام که ساده باشم

و دیگران را دور نزنم

و گرنه دروغ گفتن و بد بودن

و آزار و فریب دیگران

آسان ترین کار دنیاست

بلد بودن نمی خواهد...

زندگی سخت ترین درس ها را

به مهربان ترین قلب ها می‌دهد...

ما آدمها عجیب به گلهای گلدان شباهت داریم! یکی هر روز آب میخواهد، دیگری را زیاد آب بدهی می‌خشکد، آن یکی آفتاب میخواهد و دیگری سایه اتاق جان بخشش میشود... بلد نباشی، گلت را باختی! ما آدمها اگر خشکیدیم، دلیلش این بود که گیرِ نابلدش افتادیم و اگر یک ساقه و برگ کوچک بودیم و الان گل داده‌ایم گیرِ اهلش! اما ما آدمها یک فرق بزرگ با گلهای گلدان‌ داریم آن هم اینکه ما پا برای رفتن داریم و نباید که با نا‌اهلش بسازیم و بسوزیم و آخرش بخشکیم! نااهل را باید رها کرد اگر دنبال سرسبزی و زندگی هستیم...

گاهی لال میشود آدم

حرف دارد، ولی

کلمه ندارد...

خاطرات را باید، سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید. خاطرات نه سر دارند؛ نه ته! بی هوا می آیند تا خفه ات کنند... میرسند گاهی، وسط یک فکر... گاهی وسط یک خیابان و گاهی حتی وسط یک صحبت. سردت می کنند؛ رگ خوابت را بلدند زمینت میزنند... خاطرات تمام نمی شوند، تمامت می کنند...

معلمم به خط فاصله می گفت خط تیره

خوب می دانست

فاصله ها چه به روزگار آدمها می آورد...

سه نقطه ها...

گاهی پُر هستن از حرفای نگفته...

گاهی پُر هستن از سکوت...

گاهی پُر هستن از دلتنگی...

گاهی پُر هستن از بغض...

... گاهی پُر هستن از هیچ...

بعضی روزها، ما هم شبیه ... ایم!

آرامش است عاقبت اضطراب ها...

ادعای بی تفاوتی سخت است

آن هم

نسبت به کسی که

زیباترین حس دنیا را

با او تجربه کردی...

هرگز نیازموده کسی را مدار دوست...

شاید طبق شعر «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز‌جوید روزگار وصل خویش» ، بعد از پیام‌رسان و شبکه های اجتماعی اینستاگرام و واتساپ و تلگرام و ایتا و بله و هر کوفت دیگه ای! باز پناه می آوریم ب همین وبلاگستان ک الان بیشتر شبیه آرامستان است. هم ب معنای محل آرامش هم ب معنای قبرستان! وبلاگ ها برای بعضی از ما قبرستان کلمات و حرفهای گفتنی و نگفتنی اند... ما اینجا زندگی ها کردیم... زندگی ها ساختیم... و زندگی ها باختیم...

در چشم خود سوار

و لیکن پیاده‌ ایم...

از مهمترین تصمیمای زندگیم اینه که دیگه تو هیچ داستان یه طرفه ای نمیمونم. اینکه یه طرفه همیشه من صدمو بزارم... قبلا میگفتم مهم نیست اما الان به خودم میگم تو لیاقتت به ارتباط خوب و دو طرفه ست پس به خودت احترام بذار و کنار آدمایی باش که تلاششون و برای بودن کنارت میبینی... البته میدونی چی تلخه؟ اینکه باید مراقب باشی چقدر محبت میکنی تا از محبتت سواستفاده نشه... اینکه باید مراقب باشی چقدر اعتماد میکنی تا از اعتمادت سواستفاده نشه...

امان از شب و پائیز

ب قول شاعر

ما طاقتِ تیمارِ دو بیمار نداریم ...

آدمايى كه احساساتشون رو راحت و صادقانه بدون سانسور نشون ميدن؛ نه ضعيفن، نه احمق و نه ساده لوح. بلكه اونقدر قوى و واقعى هستن كه به نقاب روى صورتشون احتياج ندارن و بجای پنهان كردن حرفها يا نقش بازى كردن، راحت احساسشون رو بيان ميكنن...

کسی که تو حرفاش زیاد میگه “بیخیال”

بیشتر از همه فکر و خیال داره

فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره

یه جور دیگه ای دلتنگم، یه جور دیگه غمگین... خود قشنگم!!! تو رو خیلی دوس دارم، عزیزم، خودم، جانم، دلم نمیخواد سرزنشت کنم، نمیخوام بهت بگم چرا؟ چون همیشه عاقل بودی! از آدمهای بی ارزش، از بودن های گاه و بیگاه... از کمرنگ شدن‌های یواشکی...از بام اولویتها افتادن... از اینها دوری کن، چون در شان تو نیست! گلم، تو آینه نگاه میکنم بهت. به چشمهای قشنگت، به صورت معصومت و صد البته به دل زخمیت... فقط منم که میتونم ببینم و خدا. یه زخم کهنه، عمیق و کاری... کاری هم برای این زخم نکردی. لاقل نذار بیشتر از این آسیب ببینه! دیوار دلت هم که کوتاهه. ببین عزیزم تو هرچقدر هم که ادعای قدرت کنی، اعتراف کنیم! میشکنی، چون با‌احساسی، مهربونی، دلسوزی، دلش و نداری... پس از آدمای سمی و نامرد زندگیت دور شو، کنار بایست، بذار رد بشن... اما نذار از روت رد بشن...خودتو برای آدمای بی ارزش نابود نکن! تو بیشتر از اینا می ارزی...

آدمها را با فراموش کردنشان ببخش...

سخته خودت ندونی چه مرگته. کلی سوال و چرا یقه تو بگیره و نذاره بخوابی. سخته قلبتو بشکونن. هر شب بغض کنی، اما جوابی برای این سوال که چرا قلبتو شکوندن، چرا در حقت بدی کردن، پیدا نکنی... مظلوم ترین آدم اونیه که خودش می‌دونه هیچ جایی بد نکرده و بد نخواسته... قلب نشکونده!!! اما این بلاها رو بقیه سرش بیارن... سخته بغض کردن های یواشکی. درد یعنی کل روحت زخمی باشه، با اینکه می‌دونی اصلا حقت این نبوده...

گاهی برای پیدا کردن خودت

باید بعضی آدم ها رو از دست بدی

و این یه نعمته...

با سلام. تصمیم گرفتم هرچند وقت یکبار یکی از شعرهای قبلی م توی وبلاگ رو باز بگذارم شاید صفحات قبل خونده باشید ولی برای مخاطبین جدید میگذارم... شعرم تقدیم شما دوستان... تشکر 😊🙏🌹

⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

این روزها در شعر، من گم میشوم بانو

چون پِچ پِچی در گوشِ مردم میشوم بانو

.

دیدارتان چون صاعقه هوش از سرم برده

در خواب درگیرِ توهّم میشوم بانو

.

حس میکنم اطرافتان دلبر فراوان است

دیوانه ی سوء تفاهم میشوم بانو

.

در قلبتان با احتسابِ این همه لشگر

جانِ شما من یارِ چندُم میشوم بانو

.

هرچند من از خاطر و از چشم افتادم

با خنده تان غرقِ تبسّم میشوم بانو

.

آتش به پا کردید، گویا خود نمی دانید

آزاد و سوزان دودِ هیزم میشوم بانو

.

احساسِ شیرینی ست دل بستن، چه پایانی..

قحطی ست باران، دیمِ گندم میشوم بانو

م.م (رهگذر) ۹۶/۰۵/۲۱

⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐🌟⭐⭐

هر جا دیدی اشتباه رفتی برگرد

قرار نیست تا ته دره پای انتخابت بمونی...

نمیدونی که تو منو پیش همه کسایی که بهشون گفته بودم اون بهترینمه، همه جوره پشتمه، تنها کسیه که روش قسم میخورم، شرمنده کردی... پیش همه کسایی که ازت بد میگفتن و من تمام قد ازت دفاع میکردم، شرمنده کردی... اونا مهم نیستن، می‌دونی چی مهمه؟؟ اینکه منو پیش دل و احساس خودمم شرمنده کردی...

بهت گفتم چه کاری داغونم می‌کنه

و تو عالی همون کارو انجام دادی...

هیچ چیزی

به عنوان ملاقات تصادفی وجود ندارد

هرکس در زندگی ما

یا یک امتحان است

یا یک مجازات

یا یک هدیه...

پشت هر ابر و سیاهی

پشت هر باران و غم

بغض و گریه، روشنی ست...

پ.ن: برای صبح امروز، و اون نور بیرون زده از ابر بعد بارون

یه روز گوشیتو میندازی یه کنار، استوری ها رو نمی‌بینی، دیر جواب میدی، نوتیف ها رو خاموش می‌کنی، چت ها رو باز نمی‌کنی، توی هر گروهی که هستی دیگه چیزی نمی‌نویسی و می‌فهمی همه این چیزا الکی بوده؛ ‏ زور اضافه میزدی که می‌خواستی همه رو راضی نگه داری، ولی بعدش یادت میفته توی همه اون مدت داشتی خودتو به خاطر بقیه از دست می‌دادی...

ریشه‌ت که تو خاک مرغوب باشه

شاخه تو از هرجا بزنن سبز میشی...

نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یارِ شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها. که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق میخواهد، نه دوست...

با خویشتنم خوش است

زین پس من و من...

این روزا بشدت قحطی اومده... قحطی اخلاق... قحطی مهربونی... قحطی دوست داشتن... قحطی آگاهی ذهن... قحطی وفا... واقعا در دوران قحطی به سر می بریم...

جالب است

ثبت احوال همه چیز را

در شناسنامه ام نوشته است

به جز احوالم...

زمان خیلی چیزا رو روشن میکنه، وقتی آدما قدر تو رو نمیدونند،، زمان بهشون ثابت می‌کنه که اشتباه میکردن،، زمان وفاداری آدما رو نشون میده، زمان دوست خوب از بد رو جدا میکنه،، زمان بهترین گزینه برای واقعیت ادماست...

اگر کسی فهمید ناراحتید

و برایتان هیچ کاری نکرد

او هیچ کس شما نیست...

چند لقمه درد و دل...

دلم خیلی شکسته از آدما. بهترینهام نابودم کردن. هر کدوم به یه شکلی. حالا من موندم و یه عالمه غصه. یه عالمه بغض... آخه مگه من چه بدی در حقشون کردم که اینهمه بمن جفا کردن... جز خوبی و مهربونی و بخشش مگه چیکار کردم. اینه جواب خوبی هام؟؟ جدی چطوری میتونن تو چشمام نگاه کنن دروغ بگن... چطوری میتونن تو دوستی خیانت کنن و منو احمق فرض کنن! چطوری میتونن بمن نامردی کنن! واقعا سوختم... امشب بیشتر از هر شب به گذشته و خاطراتم فکر کردم و داغون شدم. واقعا خیلی بی معرفتن! خیلی بی وفان! همشون... دلم میخواد برم جایی که هیشکی نباشه. اصلا آدمیزاد نباشه... به خدا گلایه کنم بگم خداجون میبینی بنده هات و !!! دلگیرم از همشون... خودت آرومم کن ناخدا...

🥲

+ نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۹ ساعت ۱۰:۳۹ ب.ظ توسط م.م (رهگـــــذر) |