بـــــی دلـــــــیـــــل

پشـت نقــاب سنگـی من دلـی خفتــه...   کودکـانـه با غمــزه ی دلبـــری آشفتــه

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | رمان های عاشقانه

دل کندن...

چه این نوشته بهم چسبید دستت درد نکنه "سپیدار"

گاهی دوندگی در مسیری یکطرفه، نفس دونده را میبرد!
گاهی اره ی یکطرفه، کتف نجار را...
گاهی قیچی کند، دست خیاط را...
گاهی مداد سر کند، حس و حال نویسنده را...
گاهی جوهر قلم، دست خطاط را...
و...
امان از وقتی که بی توجهی دلی را...

قلبی را...
بیخیال!

خاطرات قلب سفید،سپیدار  ۱۰ آذر۹۸

 

 

دل نوشته ای از یک دوست

 

دلم برای کسی تنگ شده است

که هیچ کس جای خالی اش را برایم پر نمی کند...

هیچ چیز مرا از هجوم خالی او نمی رهاند

با او خاطراتی دارم که تمام نمی شود

بلکه تمامم می کند...

چقدر دلم برای تو تنگ شده است

به امید روز دیدار......

 

 

گاهی نمیشه

گاهی بخوای هم نمیشه

گاهی میخوای که نشه...

گاهی معادلات خواستن رو بهم میزنه و نمیشه

گاهی صلاح اینه که نشه...

 

عشق یه بازیه شیطانیه!!!

تهش سوختنه... 

آخرش چشم به در دوختنه...

میدونستی؟؟؟

 

گاهی باید دل کند

از هر آنچه فکر میکنی زیباست...

 

 

بگذار بگویند اسمش پاییز است

من میگویم که مرثیه ی فصل هاست

شهریور لعنتی که کفش رفتن به پا کرد

حتم داشتم برای جهان هم اتفاقی می افتد

و افتاد!

پاییز شد...

 

 

تو همون موزیک خوبه ای

که بخاطر خاطرات بد

نمیخوام دوباره بشنومش

 

 

بیچاره پاییز

دستش نمک ندارد

اینهمه باران به آدمها میبخشد

اما همین آدمها تهمت ناروای خزان را به او می زنند

خودمانیم تقصیر خودش است

بلد نیست مثل بهار خودگیر باشد

تا شب عید زیر لفظی بگیرد و

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه بدهد

سیاست تابستان را هم ندارد

که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره بخت و اقبال زمستان هم نصیبش نشده

که با تمام سردی و بی تفاوتی اینهمه خواهان داشته باشد

او پاییز است روراست و بخشنده...

ساده دل فکر میکند اگر تمام داشته هایش را

زیر پای آدمها بریزد

روزی، جایی، لحظه ای...

از خوبی هایش یاد میکنند

خبر ندارد آدمها روراست بودن و بخشنده بودنش را

به پای محبتش نمی گذارند...

عادت آدمها همین است!

یکی به این پاییز بگوید

آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای

دست در دست معشوقه ای دیگر

پا بر روی برگهایت میگذارند و میگذرند

تنها یادگاری که برایت میماند

صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست

تو میمانی با تنی عریان

تنها به رفتنشان نگاه میکنی

خستگی عاشقی در تنت میماند

خوش آمدی پاییز من

خوش آمدی...

 

 

بگذار عادت پاییز

به عاشقانه هایش حفظ شود

 

 

و عاقبت یک روز پاییزی

از اینجا خواهم رفت

با کوله باری

از شعرهایم...

دوست داشتن هایم...

بغض های فروخورده ام...

غم هایم...

و خاطراتم...

 

 

در دورترین فاصله

نزدیکترین مخاطب من باش...

 

 

یک روز می رسد که از من

فقط شعرهایم برای تو

به یادگار می ماند...

و تو چه فراوان

یادگار برایم به جا گذاشته ای...

دلتنگی هایی که بغض شد!

بغض هایی که باز نشد

و همه شعر شدند

و شعرهایی که

دوستت دارم را فریاد میزند...

دلم تا برایت تنگ می شود!

نه شعر می خوانم

نه ترانه گوش می دهم

نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود!

اسمت را بارها می نویسم

بعد هم می گویم اینهمه او!!!

پس دلتنگی چرا؟؟؟

دلم تا برایت تنگ می شود!

میم مالکیت به آخر اسمت اضافه می کنم

و باز عاشقت می شوم...

اگر بعد از من مردی عاشقت شد

به او بگو وقتی ترکش می کنی

شاعر خواهد شد!!!

به او بگو پیشاپیش

جمعه های دلتنگیت مبارک...

 

 

ماجرایِ من و معشوقِ مرا

پایان نیست...

 

 

ببخش که برای تو می نویسم

سهم من که نیستی

سهم قصه ی من بمان...

سهم فکر من

سهم عاشقانه های من

سهم خوابهای من بمان...

از کنار من اگر رفتی

از خیال من مرو...

سهم من اگر نیستی

سهم دفترم...

سهم واژه های من...

سهم سطرهای خسته ام بمان...

می دانی وابستگی به کسی که

متعلق بتو نیست!!!

یعنی مرگ تدریجی...

 

 

من تو را

بی تو زندگی میکنم...

 

 

هیچ انسانی

بدون شب بخیر

تا صبح بیدار نمانده

اما گاهی انسانها

بیاد یک شب بخیر

سالها بیداری می کشند...

شب بخیر...

 

 

بی تو، شهریورِ من 

نسخه ای از پاییز است ...

 

 

روزها بدجنس شده اند

از شنبه اش بگیر تا پنج شنبه

دلتنگی ها را قایم می کنند

آنوقت شبها در دل تاریکی

یواشکی دست به دست می کنند آنها

بیچاره جمعه...

صبح که بیدار می شود

می بیند تمام خانه اش

تلنبار شده از دلتنگی...

از همان اول صبحش!

بغض می کند، بغض می کند...

همش منتظرم که جمعه بیاید!

و همه تقصیرها را

گردن آن بیچاره بیندازم

اصلا خودم هم می دانم

روزها هیچ تقصیری ندارند

چه فرقی می کند چه روزی باشد!!!

تو نیستی و هر روز

پر از دلتنگی ام...

 

 

واسه دوست داشتن تو

عقل و دلِ من!

با هم، همدستند...

 

 

دوست دارم جایی بروم

دوستانم را ملاقات کنم...

اما هر بار بهانه ای برای نرفتن و

ماندن در خانه پیدا می کنم...

دوست دارم به خیلی ها بگویم

دوستت دارم...

اما به چشم هاشان که نگاه می کنم

ناخواسته سکوت می کنم...

 

 

جاده همیشه برای رسیدن نیست!

گاهی دور میشویم...

 

 

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود

قلبم به چشم همزدنی سنگ می شود..

 

خانم ببخش که سرم گرم زندگی است

کمتر دلم برای شما تنگ می شود...

 

 

 

عاشقی جرم قشنگیست!

به انکارش مکوش...

 

 

نه اهل حسابم

نه اهل کتاب

ولی فکر میکنم

اگر فُرات آن روز مسیرش را

به سمت عطش شش ماهه ای تغییر میداد!

امروز آبشارهای جهان سربزیر نبودند

امروز رودها از دریا به کوه میزدند...

من فکر میکنم اینجای شعر

حنجره شیعه درد میکند!

وقتی به حسین میرسم

من

فقط میتوانم سکوت کنم...

سکووووت...

 

 

واژه ها مشکی بپوشید در عزایش تا ابد...

ای غزل...! ای قافیه...! ای مثنوی ها...! تسلیت...

((جواد قادری مهر))

 

شرم در چهره ی شمشیر نمایان شده بود...

و طلوعی که سر ظهر پشیمان شده بود

((مهدی نظری))

 

 

 

صادقانه می نویسم، عاشقانه بخوان

دلتنگی ام . . .

فقط ندیدن نیست...

 


تنهایی شبیه خیابانی یک‌طرفه است که هر چقدر پیش

می‌روی، از آن‌سو هیچ‌کس به استقبالت نمی‌آید.

تنها که می‌شوم، آغوشت را به یاد می‌آورم 

هیچ‌کس به غیر از تو نمی‌تواند به من امنیت بدهد.

پس هرجای دنیا که هستی، باش...

باش و بخند، که من، به خنده های تو فقط دلخوشم.

 

اگر من دیگر نمی شود

لااقل بگذار شعرهایم

تو را لمس کند...

 

هیچ‌کس رو نمی‌شه به زور نگه داشت

آدم نمی‌تونه کسی رو به زور نگران خودش کنه

گاه باید یه گوشه بشینی و به تلخ‌ترین اتفاق زندگیت

لبخند بزنی. نه برای اینکه از افتادنش راضی هستی، نه!

فقط به این دلیل که زورت به زندگی نمی‌رسه

توی بعضی از رفتن‌ها، برگشتی وجود نداره...

 

غریبه بودن سخت نیست..

غریبه شدن هاست

که درد داره...


من باید بین خودم و اون یه نفر رو انتخاب می‌کردم

این‌که هر روز کم‌رنگ‌تر شدم...

اینکه یه گوشه نشستم ازش برای خودم خیال‌بافی کردم

یعنی برام مهم بود، یعنی زندگیش برام اهمیت داشت

یعنی اون رو انتخاب کردم.

گاهی باید آرزوهات رو بگیری دستت

غم‌هات رو بذاری روی شونه‌ات و

تنهاییت رو به دندون بکشی و صدات در نیاد

گاهی باید خودت رو به فراموشی بزنی

تا یادت بره هنوزم دوستش داری...

 

رفت

تا بیشتر ببینمش...

 

سالروز تولد

بین انبوه ِ پیام های تبریک

نام تو نیست...

طوفان

این گونه نلرزانده بودم

که نسیم...

دلگیر تر از این غروب 

سپیده ای

که نمی بینمت...

دور شدی

به گمانت!

تو در مه* گم شدی...

لابد نرفته ای

که نفس می کشم

هنوز...

.نفس

.می کشم

.هنوز...

*پل یه سرش من، یه سرش مه...

 

 این همه نزدیک

 این همه دور...

 

 نگران هیچ چیز نباش!

 چروکهای صورتِ من...

 خبر از تلخیِ سرنوشت نمی دهند!

 لرزشِ دستانم نیز...

 آنقدرها که می گوینـد

 جدی نیست!

 تنهایی...

 راستی چقدر به آن عادت کرده ام

 دلتنگی هم که اصلا

 حریف قلب من نمی شود!

 سکوتم را که باور نکنی...

 دیگر همه چیز روبراه است!

 تو نمی دانی، خدا که می داند

 من چقدر...

 انتظارت را می کشم!

 

 کاش بخوابیم 

 ولی تا ابد...

 

روزگاری خواهد رسید

همچنان که در آغوش دیگری خفته ای

به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی

دلت هوایم را خواهد کرد

به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را

به یاد خواهی آورد خنده هایم را

به یاد خواهی آورد غم هایم را

مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی

من تو را میخواهم...

 

هر که مرا یافت

از آنِ خودش...

 

تو همین لحظه که 

دلگیرم ازت

از همیشه

به تو

وابسته ترم...

 

 

دروغ شاید بزرگترین کشف بشر بود

برای تحمل پذیر کردن

پوچی و سخافت هستی...

 

 

میخواهم جای نبودنهای عذاب آورت را

با چند اعتراف تکان دهنده پر کنم

اعترافهایی که دوستشان ندارم!!

اعتراف میکنم هیچوقت دوستت نداشته ام

و خودم بهتر از هرکس میدانم دروغ میگویم!!

اعتراف میکنم هیچوقت دلم برایت تنگ نمی شود

و خودم بهتر از هر کس میدانم دروغ میگویم!!

اعتراف میکنم که از همان اول

تو را برای هوسهایم خواسته ام

و خودم بهتر از ...

چه اعتراف و دروغ های خیال انگیزی

بقول دوستی دروغ گاهی هم بد نیست...

 

 

ای لحظه ی شیرینِ مستی

بر من فراموشی بیار...

 

 

آدم می‌تونه یه‌ نفر رو از دور تا بی‌نهایت دوست داشته باشه

اما وقتی یه‌ بار خاک تنش رو لمس کنه!

دیگه آدم قبل نیست، دیگه نمی‌تونه فراموشش کنه...

وقتی یه نفر آغوشش رو ازت پس می‌گیره!

یعنی تو رو به جهنم خاطرات تبعید کرده...

می‌تونی ببخشیش؟ نه...

می‌تونی باهاش کنار بیای؟ قطعا نه...

چون چیزی که از دست دادی

بخش بزرگی از آرامش و امنیت تو بوده و هر روز

با تصویری از خاطرات اون به خودت یادآوری می‌کنی که

من بعد از تو غمگین‌تر از قبلم...

 

 

همه چیز با سلام شروع می شود

و بی خداحافظی . . . 

تمام...

 

 

خیلی کارا هستن که هیچوقت بلد نبودم تو زندگیم

و شاید هیچوقت هم یاد نگیرم.

اما یه کارو بلدم. من "دل کندن"رو بلدم.

به این افتخار نمیکنم. نشون دهنده ی قدرتمندی من نیست.

تظاهر نمیکنم به قوی بودن! 

نه اینکه وقتی میذارم و میرم، خودم عین خیالم نباشه!

نه اینکه بغض نکنم! نه اینکه با صدای بلند گریه نکنم! 

نه اینکه خیالبافی نکنم که اگه فلان نشده بود،

نه اینکه هربار دلم هزار تیکه نشه و

یه تیکه ش همونجا نمونه و دلتنگ نشم!
نه اینکه حاضر نباشم برای چیزی که میخوام بجنگم!

نه اینکه بخاطرش جلوی هرکس حتی خودم نایستم!

اما اگه اتفاقی بیوفته که نباید....

اگه اتفاقی بیوفته که نباید...

هیچوقت خودم رو درجایگاهی ندیدم

که توقع عذرخواهی داشته باشم از دیگران

اما عمیقا میبخشم.

عین آب خوردن برام آسونه که ببخشم و فراموش کنم. 

میبخشم و بعدش میرم.

میرم و نمی مونم.

حتی اگه با تمام وجود دلم بخواد که بمونم...

 

من محکومه به محرومیت از این سبک زیبایی تا ابد...

به عقب برنگرد من...

 

 

 

چيزي كه آدم رو پير مي كنه،

گذر زمان نيست، حرف نزدنه.

مگه آدم چقدر مي تونه حرف رو حرف بذاره و

بريزه توي خودش؟

كلمه روي كلمه بچينه و شهر و كوچه هاش رو بالا پايين كنه

آدم هر چقدر صبور، هر چقدر توو دار

يه جايي بالاخره كم مياره. 

يه جايي مي بيني خسته اي از اين خودت و خودت بودن

از اين بي شنونده بودن...

مثل آدم در حال سقوط

دست ميندازي كه فقط پيداش كني... 

در حد دو كلمه.. در يه سلام و خداحافظي ساده

در حد اينكه فقط به خودت قوت قلب بدي

كه آروم باش، يكي هست...

اينكه مثل اسپند روي آتيشي

اينكه هر بيست ثانيه يكبار گوشيت رو چك مي كني

اينكه آدم به آدم خيابونها رو مي گردي تا پيداش كني...

يعني حرف داري... حرف...

توی زندگي هر آدمي، بايد كسي باشه

تا حرفهايي كه دلت نمي خواد ديگران بدونن رو بهش بگي..

كسي كه فقطِ فقط بودنش مهم باشه...

بايد كسي باشه كه بهش بگي

يه لحظه صبر كن، منو ببين... هيچي نگو عزيزم، هيچي..

فقط گوش كن. حرف دارم... حرف...

حرف نزدن، آدم رو پير مي كنه...

 

 

عشق ینی خیابان به خیابان همه را رد کنی

ناگهان سر یک‌ کوچه کمی مکث کنی ...

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۸/۰۵/۱۵ ساعت ۲:۵۲ ق.ظ توسط م.م (رهگـــــذر) |